عشق آتشین من یه کلبه پر از عشقولانه ها
| ||
|
احساس آرامشی که در “خفه شو” میباشد را هیچ گاه نمی توان موضوعات مرتبط: با هم بخندیم برچسبها: عشق اتشین منجکاس ام اسsmsخنده بازار ادامه مطلب [ جمعه 24 آذر 1391
] [ 14:49 ] [ hot lover ] نمیدانم پس از مرگم چه خواهد شد،نمیخواهم بدانم کوزه گر از خاک اندامم چه خواهد ساخت ولی آنقدر مشتاقم که از خاک گلویم سوتکی سازد،گلویم سوتکی باشد به دست کودکی گستاخ و بازیگوش و او یکریز و پی در پی دم گرم خویش را در گلویم سخت بفشارد و خواب خفتگان خفته را آشفته سازد بدینسان بشکند هر دم سکوت مرگبارم را
موضوعات مرتبط: سخنان ارزشمند بزرگان برچسبها: عشق اتشین مندل نوشتهسخن بزرگان [ جمعه 24 آذر 1391
] [ 14:48 ] [ hot lover ]
دلـتنگيهايـم را زيـر دوش حمّــام مےبَـرم، موضوعات مرتبط: دل نوشته های عاشقی برچسبها: عشق اتشین من [ جمعه 24 آذر 1391
] [ 14:33 ] [ hot lover ]
خیلی سخت است نتوانی دستانش رابگیری و او را آغوش بفشاری موضوعات مرتبط: دل نوشته های عاشقی برچسبها: عشق اتشین مندل نوشته های عاشقیدلتنگیدوری [ جمعه 24 آذر 1391
] [ 14:29 ] [ hot lover ]
ان لحظه که دلتنگ یارم می شوم موضوعات مرتبط: دل نوشته های عاشقی برچسبها: عشق اتشین مندل نوشته های عاشقیدلتنگیباران [ جمعه 24 آذر 1391
] [ 14:22 ] [ hot lover ]
وصیت میکنم بعد از مرگم موضوعات مرتبط: با هم بخندیم برچسبها: عشق اتشین منطنزبا هم بخندیممرگوصیت نامه [ جمعه 24 آذر 1391
] [ 14:17 ] [ hot lover ] لمس کن کلماتی را موضوعات مرتبط: دل نوشته های عاشقی برچسبها: عشق اتشین مندل نوشته های مندلتنگی [ جمعه 24 آذر 1391
] [ 14:10 ] [ hot lover ]
همسرم مژگان با صدای بلند گفت، تا کی می خوای سرتو توی اون روزنامه فرو کنی؟ میشه بیای و به دختر جونت بگی غذاشو بخوره؟ شوهر روزنامه رو به کناری انداخت و بسوی آنها رفت ، تنها دخترم آوا بنظر وحشت زده می آمد. اشک در چشمهایش پر شده بود، ظرفی پر از شیربرنج در مقابلش قرار داشت آوا دختری زیبا و برای سن خود بسیار باهوش بود گلویم رو صاف کردم و ظرف را برداشتم و گفتم، چرا چند تا قاشق گنده نمی خوری؟ فقط بخاطر بابا عزیزم. آوا کمی نرمش نشان داد و با پشت دست اشکهایش را پاک کرد و گفت : باشه بابا، می خورم، نه فقط چند قاشق، همه شو می خوردم. ولی شما باید.... آوا مکث کرد بابا، اگر من تمام این شیر برنج رو بخورم، هرچی خواستم بهم میدی؟ دست کوچک دخترم رو که بطرف من دراز شده بود گرفتم و گفتم، قول میدم. بعد باهاش دست دادم و تعهد کردم ناگهان مضطرب شدم. گفتم، آوا، عزیزم، نباید برای خریدن کامپیوتر یا یک چیز گران قیمت اصرار کنی، بابا از اینجور پولها نداره. باشه؟ . . . . . موضوعات مرتبط: داستان های خواندنی برچسبها: عشق اتشین من ادامه مطلب [ دو شنبه 20 آذر 1391
] [ 13:22 ] [ hot lover ]
"جوان و آزاد که بودم، تصوراتم هیچ محدودیتی نداشتند و در خیال خود می خواستم دنیا را تغییر دهم. پیر تر و عاقلتر که شدم، فهمیدم که دنیا تغییر نمی کند، بنابراین انتظارم را کم و به عوض کردن کشورم قناعت کردم. ولی کشورم هم نمی خواست تغییر کند. به میانسالی که رسیدم، آخرین تواناییهایم را به کار گرفتم تا فقط خانواده ام را تغییر دهم، ولی پناه بر خدا! آنها هم نمی خواستند عوض شوند. و اینک که در بستر مرگ آرمیده ام ، ناگهان دریافته ام که: "اگر فقط خودم را تغییر می دادم، خانواده ام هم تغییر می کرد و با پشتگرمی آنها می توانستم کشورم را هم عوض کنم و چه کسی می داند، شاید می توانستم دنیا را هم تغییر دهم موضوعات مرتبط: دل نوشته های عاشقی برچسبها: عشق اتشین من [ دو شنبه 20 آذر 1391
] [ 13:20 ] [ hot lover ]
"... هر انسان کتابی است چشم به راه خوانندهاش..." موضوعات مرتبط: دل نوشته های عاشقی برچسبها: عشق اتشین من [ دو شنبه 20 آذر 1391
] [ 13:15 ] [ hot lover ] |
|
[ قالب وبلاگ : ایران اسکین ] [ Weblog Themes By : iran skin] |