بالاخره ديدمش ولي اين بار شرايط فرق کرده بود اون برگشته بود ولي
من ديگه اون آدم قبلي نبودم الان ديگه ازدواج کرده بودم روبه روش وايسادم تو چشماش نگاه کردم تا حالا چشماشو اونجوري نديده بودم چشماي درشت و قهوه اي که يه برق خاصي توش بود با هميشه فرق ميکرد انگار اولين بار بود ميديدمش دلم دوباره مثل دفعه ي اول لرزيد خواستم بهش بگم ولي دوباره يادم افتاد ....
روبه روش وايساده بودم تنم عرق سرد کرده بود دست وپاهام ميلرزيد يه بغضي توي گلوم بود سخت نفس ميکشيدم نگاهش کردم چيزي نگفت هردومون از حس همديگه خبر داشتيم انگار تو اون لحظه دنيا به خاطرمون صبرکرده بود خواستم بگم ولي ديگه بايد تمومش ميکردم گفت دوستت دارم غرورم نزاشت الان که از دستت دادم ميفهمم چي رو از دست دادم کاش...
همين جا حرفش رو قطع کردم تو دلم ميخواستم بهش بگم کاش چي؟؟؟بگو شايد بشه کاري کرد......دوباره به خودم اومد گفتم:اگه اميدي باشه اگه بشه باهم بود فکر ميکني بتوني ازم بخواي فکر ميکني ارزشش روداري که بشه؟؟؟؟؟؟؟
نگاهم کرد انگاري سخت ترين سوال عمرش بود بعد کلي مکس گفت خودت بگو
گفتم:اگه حتي يه دفعه از اون بارهايي که يه جوري بهت فهموندم تودلم نسبت بهت چه خبره يه راه اميدي نشونم داده بودي اگه غرورت رو کنار گذاشته بودي ولي نه ارزشش رو نداره چون به خاطر من نه ولي به خاطر بقيه ام اين کارو نميکني و نکردي
اينا رو که گفتم نزديک بود گريه بيفتم پشتم روبهش کردم از بغض تو گلوم حالت تهوع دشتم يخ کرده بودم پاهام جون رفتن نداشت تنم رو به زور از اونجا بايد مي بردم آروم گفتم ولي هنوز دوستت دارم هر کاري هم که بکني هرکاري هم که کرده باشي احساس من نسبت بهت کم نشده نميدونم چجوري ولي بايد برم قلبم هميشه پيشت امانت بمونه دلم ميخواست اون لحظه بارون بباره تا با صداي بلند بزنم زيرگريه تا کسي صدامو نشنوه ميخواستم برگردم وبغلش کنم ولي ديگه خيلي دير شده بوده رفتم ولي.......
نظرات شما عزیزان:
گلی
ساعت11:34---3 آبان 1391
دوست داشتم به من هم سری بزن
اگه تبادل لینگ دوست دار لینکم کن من هم
لینک می کنم
موضوعات مرتبط: داستان های خواندنی
برچسبها: عشق اتشین منداستانعشقولانهدیدار